|
|
|
|
|
چهار شنبه 20 خرداد 1394 ساعت 23:32 |
بازدید : 34519 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
می خرامند روی دشت تنت دستهایم - دو گله ی آهــو -
آهوان خسته اند و لب تشنه دشت هم جابجا پر از کندو
دشت یک اتفاق صورتی است مثل افسانه های کودکی ام
مثلا عین راه ابریشــــم مثلا عین کـــــــــوه دالاهـــــو
روستای نجیب شعر من است باغ اندام تو وجب به وجب
چشم داری غزل غزل ، بادام گونه ، داری بغل بغل لیمــو
تو که شاعر نبوده ای خاتون تا بدانی چه لذتی دارد
چیدن بوســـه از کبودی لب دیدن باد لای خرمن مو
ما لنا غیر دفتر من شعر کتبت بالدمی علی الاوراق :
السلام علیک یا محبوب او جعلت فداک یا .... بانو !
----------------------------------------------------------------
تا خنده ی تو می چکد از خوشه ی لب ها
بیـــچاره بمی هـــا و غــــم ِ نرخ ِ رطب ها
دنبال دو رج بافـــه از ابریشم مویت
تبریز شده قبر عجم ها و عرب ها
قاجاری چشمان تو را قاب گرفته است
قنداق تفنگ همـــه مشروطه طلب ها
از عکس تو و بغض همین قدر بگویم ....
دردا که چه شب ها ... که چه شب ها... که چه شب ها...
قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را
با سینــه ی پر آه به تابیدن تب ها ؟
گفتم غزلی تا ننویسند محال است :
ذکــــر قد سرو از دهن نیم وجب ها
---------------------------------------------------------------
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست
لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست
هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست
مـوی تـــو نیست ریختــه بر روی شانه هات
هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست
من یک چنار پیـــرم و هر شاخــه ای ز من
دستی به التماس به سمت پریده هاست
از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیده هاست
---------------------------------------------------------------
نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
کـــه در باغــی درختــی مهــربان را آلبالویش
کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
--------------------------------------------------------
بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها
صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها
بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین
بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها
گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت
و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها
تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری
که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها
تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل
سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها
همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده
به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها
کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !
شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها
مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان
تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها
تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها
---------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر حامد عسکری ,
اشعار حامد عسکری ,
شعر ,
حامد عسکری ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|